جدول جو
جدول جو

معنی نفیر شدن - جستجوی لغت در جدول جو

نفیر شدن
(غُ بَ دِ تَ)
متنفر شدن. گریزان گشتن:
مرغ را گر ذوق آید از صفیر
چون که جنس خود نیابد شد نفیر.
مولوی.
گر مسی گردد ز گفتارت نفیر
کیمیا را هیچ از وی وا مگیر.
مولوی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صفیر زدن
تصویر صفیر زدن
صدا زدن
سوت زدن، در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، سوت کشیدن، شپلیدن، شخلیدن، شخولیدن برای مثال اسبی که صفیرش نزنی می نخورد آب / نی مرد کم از اسب و نه می کمتر از آب است (منوچهری - ۹)
فرهنگ فارسی عمید
(بِ سَ رَ دَ)
نگهبان شدن. قلاووز شدن. بدرقه راه شدن. (یادداشت بخط مؤلف). خفاره. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نفرین شدن
تصویر نفرین شدن
مورد نفرین قرار گرفتن لعن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفله شدن
تصویر نفله شدن
از میان بشدن، تلف شدن، مال بیهوه خرج شدن، مردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفیر کردن
تصویر نفیر کردن
فغان کردن، ناله و خروش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نثار شدن
تصویر نثار شدن
برخی گشتن، پاشیده شدن افشانده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایل شدن
تصویر نایل شدن
به کام رسیدن کامیاب گشتن بمقصودرسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفجر شدن
تصویر منفجر شدن
کفتن ترکیدن پکیدن ترکیدن: (انبار باروت منفجر شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصیب شدن
تصویر نصیب شدن
بهره کسی شدن، یا نصیب نشود. (زنان) دور باد، اتفاق نیفتد خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخیر شدن
تصویر مخیر شدن
آزاد کام کردن گزین توانیدن اختیار یافتن مختار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفید شدن
تصویر سفید شدن
برنگ سفید درآمدن: ابیاض سفید شدن موی، ظاهر شدن آشکار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دایر شدن
تصویر دایر شدن
بگردش انداختن (مدرسه را دایر کرد)، آباد کردن معمور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصیر شدن
تصویر بصیر شدن
بینا شدن، دانا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسیر شدن
تصویر اسیر شدن
گرفتار شدن بچنگ دشمن افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجیر شدن
تصویر اجیر شدن
مزدور شدن مزدوری کسی را پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفیر زدن
تصویر صفیر زدن
شپیلیدن سوت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایل شدن
تصویر نایل شدن
((~. شُ دَ))
رسیدن، به دست آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دایر شدن
تصویر دایر شدن
((~. شُ دَ))
به گردش افتادن، به جریان افتادن، آباد شدن، معمور شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نثار شدن
تصویر نثار شدن
((~. شُ دَ))
افشانده شدن، کشته شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حقیر شدن
تصویر حقیر شدن
کوچک شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منفجر شدن
تصویر منفجر شدن
Explode
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منفجر شدن
تصویر منفجر شدن
exploser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از منفجر شدن
تصویر منفجر شدن
বিস্ফোরণ হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از منفجر شدن
تصویر منفجر شدن
फटना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از منفجر شدن
تصویر منفجر شدن
esplodere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از منفجر شدن
تصویر منفجر شدن
explodir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از منفجر شدن
تصویر منفجر شدن
explotar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از منفجر شدن
تصویر منفجر شدن
explodieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از منفجر شدن
تصویر منفجر شدن
ontploffen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از منفجر شدن
تصویر منفجر شدن
вибухати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از منفجر شدن
تصویر منفجر شدن
взрываться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از منفجر شدن
تصویر منفجر شدن
eksplodować
دیکشنری فارسی به لهستانی